شیمیایی...
مادرم، شونه به شونت آب شد...
رفقاتون شونه خالی کردن
آبروی تو رو دائم، وقف ِ
حمله های احتمالی کردن
تو هوای "جبهتون"و داری
پشت گرمیت به یک "جبهه"هواست
پشت کردن به تو پشت ِ جبهه
بس که هر روز برات "عاشورا"ست
کوش اون برادری که تو به جاش
نقطه جوشو تو ریت حس کردی...
بگو این یه هفته هر شب، چند بار
"اشهد"و، تو گلو خس خس کردی
مثل من که تا اَبد درگیره
حل جدول ها و سرگرمیان
آخه این برادرای دل سوز
کی از خجالتت در میان ...
از جزیره ی خودت خارج شو ...
منو توی قایق ات پیدا کن
من صدای خواهش یک موجم ...
قلب تو رو به خودی دریا کن
منو غرق ارزشاتون بشناس ...
قـد جنگـو خردل و بمباران...
بغض ات رو شونه هام شلیک کن...
روتو سمت پسرت بر گردون...
شیمیایی شده این شهر پدر...
خونه مُهر بایگانی خورده
ماسک و این غربت آسایشگاه
چی به روزِ حافظت آورده...
مرتضی ای... یا رضا یا واروژ...
هیچکی حتی، اسمتم یادش نیست
مام شیرینِ وطن بی وقفه
فکر سرفه های فرهادش نیست...
از جزیره ی خودت خارج شو!
منو توی قایقت پیدا کن...
من صدای خواهش یک موجم
"قلب"ات رو به خودی دریا کن
منو غرق "ارزش"اتون بشناس...
قد جنگ و خردل و بمبارون...
بغضتو رو شونه هام شلیک کن
رو تو سمت پسرت بر گردون...
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم: